رورووك
سلام سلام سوگل مامان از ديشب ياد گرفته به راحتي با رورووك راه بره در واقع راه كه چه عرض كنم مي دوه! اولش يواش يواش قدم بر ميداشت اما بعدش... و از ترس اینکه مبادا دهنتو با اسباب بازی های روش زخمی کنی اونارو دراوردم. ...
نماز ماماني
نفسم وقتي ماماني نماز مي خونه تو هم كنار ماماني مي شيني و تماشا مي كني.البته نه آروم!كتاب دعا و تسبيح و جانماز رو بر ميداري مي كني دهنت،واسه همين تسبيح ماماني بايد هميشه شسته و تميز باشه.آخرشم ماماني بايد مهرشو دستش بگيره تا لااقل اونو نخوري.بعدشم روسري ماماني رو سرت كردي.شدي مثله ننه نقلي كه من دلم مي خواست لپاتو بخورم ولي حيف كه نمي شه. چند روز پيش ماماني داشت قرآن مي خوند تو هم مثله يه دختر عزيز نشسته بودي تو بغلش و تمام مدت ساكت و بدون ورجه وورجه بودي و گوش مي دادي.كي بشه خودت بتوني قرآن بخوني كوچولوي من! ...
مهربانترين
مهربانتر از بابا مهربانتر از مادر مهربانتر از آبي با تمام ماهي ها مهربانتر از گلها با دو بال پروانه مهربانتر از ابري با گياه و با دانه مهربانتر از خورشيد با گل و زميني تو تو خدا،خدا هستي مهربانتريني تو شاعر : افسانه شعبان نژاد ...
پدربزرگ مادربزرگ
پدربزرگ خوبم هميشه مهربونه وقتيكه پيشم باشه برام كتاب مي خونه مادربزرگ نازم خيلي برام عزيزه هرچي غذا مي پزه خوشمزه و لذيذه وقتي با اونها باشم غصه و غم ندارم دنيا برام قشنگه هيچ چيزي كم ندارم شاعر:جواد محقق ...
كالسكه سواري
به قول بابات قلبكم! دختر مامان عاشقه اينه كه بره بيرون.مدت سه هفته اي كه بابايي پيشمون بود هر روز غروب دلبرو مي ذاشت تو كالسكه و مي بردش بيرون.دفعه اول اينكار براش آشنا نبود اما از اون به بعد تا ميديد بابا مسعود داره كالسكشو مي بره كلي سرو صدا مي كرد چون فكر مي كرد قرار نيست اونو ببرن.البته موش كوچولوشم با خودش مي برد. خلاصه اينكه خيلي شيطون بلايي. ...
سوگل مامان سماخوده!
سلام ني ني ها! ما یه چند روزی نبودیم،رفته بودیم زاهدان پیش مامانیه سوگل(مامان خودم) .اما سوگل و بابا مسعودش مريض بودن.خدارو شكر امروز بهترن.الان كه برگشتيم كرمان اون يكي مامانيه سوگل(مامان بابا مسعود)توراهن كه بيان اينجا پيش دخترم.وقتي فكرشو مي كنم اگه قرار بود بري مهد كودك چقدر سخت بود و تو اون شرايط من ديگه سر كار نمي رفتم. در هر حال الان خيلي خوبه چون حتي بچه هايي كه تو شهر پدر بزرگ مادر بزرگشون زندگي مي كنن صبح زود بايد از خواب بيدار شن تا برن اونجا،اما عزيز مامان راحت مي خوابي و اذيت نميشي. خيلي مرسي ماماني ها و بابايي هاي سوگل ...
بدون عنوان
دلبرم امروز از ساعت 3.5 عصر به راحتی میتونی به اصطلاح بخزی و این طرف و اون طرف بری.همون موقع که منو بابايي دیدم میتونی این کارو راحت انجام بدی با بابا مسعود و مامانی هات تماس گرفتم و اونا هم کلی خوشحال شدن.قبل از اينم مي تونستي اين كارو انجام بدي اما امروز كار ما شده بود اينكه مواظب باشيم دورو بر چيزايي كه واست خطرناكه نري.تا الان که 11:30 شبه حسابی شیطونی کردی و هنوزم بیداری. ميدوني عزيزم تا الان خيلي كاراس كه ميتوني انجام بدي و حتي بعضي هاشونو خيلي زودتر از زماني كه بايد! مثلا وقتي سه روزه بودي مي تونستي گردنتو چند لحظه بالا بگيري كه اين واسه هركي ميديدت جالب بود و خيلي...